ترجمه و تلخیص: زهرا آهنبر – ایران
«جمهوریخواهی کانادایی» جنبشی در کاناداست که بهمنظور جایگزینی سیستم فدرال قانون اساسی سلطنتی با نوعی حکومت جمهوری تشکیل شده است. این عقاید یا بهصورت انفرادی در محافل دانشگاهی یا از طریق یک گروه لابیگری جمهوریخواه در کشور عنوان میشوند. جمهوریخواهان نمونهٔ مطلوبی از جمهوری ندارند، زیرا معمولاً این افراد توسط عوامل گوناگونی مانند عملی بودن تصور قدرت در دستان یک نخستوزیر منتخب یا دیگر انواع جوامع مدرن، هدایت میشوند. جمهوریخواهی بر خلاف همتای سیاسیاش در جامعهٔ کنونی کانادا، هواداران زیادی ندارد. ریشههای این جنبش پیش از کنفدراسیون کانادایی وجود داشته است و گاهبهگاه در سیاست کانادا خود را نشان داده است، اما پس از شورشهای ۱۸۳۷ که جمهوریخواهان کانادا ادعا میکنند آغاز فعالیتشان بوده است، هرگز قدرت غالب تلقی نشد.
جمهوریخواهان در کانادا بر این باورند که سلطنت در کشورشان، که براساس روابط متداول مردم کانادا با پادشاهی بریتانیا یا ماهیت مشترکشان یا هر دوی این موارد است، نمیتواند نمایندهٔ خوبی برای ملت کانادا باشد. آنها بر این موضعاند که بهدلیل جنبههای موروثی و نقش پادشاه یا ملکه بهعنوان رئیس عالی کلیسای انگلستان (اگر چه او فقط در انگلستان چنین نقشی دارد و در کانادا هیچ مسئولیت مذهبیای ندارد)، سلطنت ذاتاً با برابریطلبی و جامعهٔ چندفرهنگی در تضاد است. هرچند دیدگاه رسمی دولت کانادا و نظرات بعضی قضات، محققان حقوقی و اعضای خانوادهٔ سلطنتی اینگونه نیست اما جمهوریخواهان، پادشاه و ملکهٔ کانادا را فردی انگلیسیتبار میدانند که نمایندهٔ یک نهاد انگلیسی خارج از کاناداست. براساس چنین برداشتی، جمهوریخواهان مدعیاند که غرور ملی تحت سلطنت کاهش مییابد. وجود سلطنت باعث نفی استقلال کامل کشور، که در سال ۱۹۸۲ بهدست آمده است، میشود و کانادا را تحت استعمار و تابع کشور انگلستان نشان میدهد. استعماری که تحت تأثیر آن، کاناداییها از لحاظ نظامی، اقتصادی و فرهنگی مطیع انگلستاناند. در عوض، بهنظر آنها ضدسلطنت بودن برابر با وطنپرستی است. آنها تمایل دارند که یک شهروند کانادایی بهعنوان رئیس دولت فعالیت کند و برای ترقی پرچم یا کشورش تلاش کند و آن را انتخاب وفادارانهتر و مناسبتری میدانند.
زیر سؤال بردنِ نقش سلطنت در هویت کانادایی ناشی از تغییرات فرهنگی گستردهتری بود که در پی تکامل تدریجی امپراتوری بریتانیا در اتحادیهٔ کشورهای مشترک المنافع، ظهور ضدِاستقرارگرایی، ایجاد چندفرهنگگرایی بهعنوان سیاست رسمی در کانادا و پیشرفت جداییطلبی کبک بهوجود آمد. جداییطلبی در کبک به انگیزهٔ اصلی بحثوجدل پیرامون سلطنت تبدیل شد. ملیگرایان کبک برای ایجاد یک جمهوری مستقل، به تحریکاتی مانند تحریکات مارکسیستی موردنظر «جبههٔ آزادیخواه کبک» دست زدند و سلطنت بهعنوان نمادی از تظاهرات ضدآنگلوفونی مورد هدف قرار گرفت. بهویژه هنگامیکه در سال ۱۹۶۴، تهدیدهای ترور علیه ملکه الیزابت دوم انجام شد و کبکیها هنگامی که وی از کبک دیدن میکرد به او پشت کردند. در سال ۱۹۷۰، فرماندار سابق بهنام رولاند میشنر در سخنرانی خود در «امپایر کلوپ کانادا» خلاصهای از استدلالهای روز علیه سلطنت را بیان کرد: «مخالفان مدعیاند که سلطنت قدیمی و منسوخ است، جمهوریها – البته بهجز آن دولتهایی که رفتارهای خشونتآمیز دارند – آزادی بیشتری در اختیار مردم خود قرار میدهند، مردم از انتخاب رئیس دولت خود احساس غرور و کرامت بیشتری پیدا میکنند، سلطنت با جامعهٔ چندفرهنگی کانادا بیگانه و ناسازگار است و تغییر، تنها باید بهخاطر صرفِ تغییر انجام شود».
با اینحال، اگرچه بعدها تصور میشد که یک «انقلاب آرام» و دورهٔ پس از آن، باید حس جمهوریخواهی بیشتری درمیان کاناداییها ایجاد کند، اما اینگونه نشد. حتی افزایش مهاجرت چندقومی به کانادا در دههٔ ۱۹۷۰ میلادی نیز تمایل معناداری برای تغییر یا حذف نقش سلطنت در کانادا ایجاد نکرد و گروههای قومی-فرهنگی نمیخواستند تغییری در قانون اساسی، آن هم برای مسئلهای که برایشان چندان اهمیتی نداشت، ایجاد کنند. درعوض، تا زمان انتصاب استیون هارپر بهعنوان نخست وزیر، دولتهای مختلف کوشیدند تا تلاشهای ظریفی در راستای کاهش نقش سلطنت در کانادا انجام دهند.
جمهوریخواهان کانادایی، سلطنت کشورشان را منسوخ و غیرضروری میدانند. زیرا حاکم فعلی نه انتخاب میشود و نه هرگز یک شهروند کاناداییِ برتختنشسته. آنها این استدلال را چنین بیان میکنند: «هیچ کاناداییای هرگز رئیس دولت نمیشود.» گروهی از ضدِسلطنتها از بهرسمیت شناختن پادشاهی امتناع میورزند و برای نمونه، این مسئله را با نادیده گرفتن قوانین ترافیک تعیینشده توسط پلیس سوارهنظام سلطنتی توجیه میکنند. مخالفان تاجوتخت ادعا میکنند که رئیس دولت میتواند فردی غیرسیاسی باشد و بدین صورت، امکان درگیری با نخستوزیر بر سر اختلافات سیاسی را از بین میبرد، هر چند بعضی جمهوریخواهان یک رئیس اجرایی قدرتمند را که بتواند کابینه را زیر سؤال ببرد، ترجیح میدهند. دیگران فکر میکنند یک رئیسجمهور منتصب کانادایی، دموکراتیکتر از سلطنت خواهد بود. تنوع گوناگون پیشنهادات نشاندهندهٔ این امر است که جمهوریخواهان کانادا بر سر اینکه چه نوع حکومت جمهوری را برای کانادا مناسب میدانند، توافق ندارند.
اصلاحطلبان از اوایل قرن ۱۹ در مستعمرات کانادا ظهور کردند و با گذشت دو دهه، به گروههایی چون اتحادیهٔ مرکزی سیاسی شمال کانادا تبدیل شدند. ایدهٔ حزبهای سیاسی از نگاه انگلیسیهای شمال آمریکا، نوعی نوآوری ایالات متحده بود که ضدانگلیسی بودند و گرایشی جمهوریخواهانه داشتند. به هواداران مستعمرات در مورد چند نفر هشدار داده شده بود. گفته میشد این افراد توسط کسانی هدایت میشدند که خصومتشان با سلطنت بریتانیا بهقدری بود که حاضر بودند برای از میان بردن سلطنت هر چیزی را قربانی کنند تا بتوانند روی ویرانههایش جمهوری را بهپا کنند. اعتقاد بر این بود که این افرادِ تحریککننده برای تغییر به جمهوری، اصالت آمریکایی داشتند و به آنها آموخته بودند که سلطنت را به تمسخر بگیرند و دولت جمهوری را بهعنوان بهترین نوع حکومت تحسین کنند.
اولین شورشهای آشکار علیه نظام سلطنتی در سال ۱۸۳۷ آغاز شد، شورشهای جنوب کانادا بهرهبری «لوئیس جوزف پاپینو» و حزب میهنپرست وی و شورشهای کانادای علیا توسط «ویلیام لیون مکنزی» اداره میشد. هرچند انگیزههای اصلی آنها قدرت بیشتر دولت در استانهای مربوط به خودشان بود، اما مکنزی از نمونهٔ آمریکایی الهام گرفته بود و آرزو داشت که همان را در کانادا بنیان بگذارد. پاپینو در ابتدا در قطعنامهای با ۹۲ بند، نسبت به سلطنت اعلام وفاداری کرد، اما زمانی که مجلس انگلستان در عوض قطعنامهٔ دهبندی ارل اول را بهنام «جان راسل» تصویب کرد که تمام ۹۲ درخواست وی را نادیده میگرفت، پاپینو نیز از تصمیم خود برگشت. با اینحال، بیشتر مستعمرهنشینها از قطع رابطه با سلطنت حمایت نکردند و سرانجام شورشها شکست خوردند.
مکنزی با دویست هوادار از تورنتو گریخت و به کمک همراهان آمریکاییاش، جمهوری کوتاهمدت و هرگز بهرسمیت شناختهنشدهٔ کانادا را در «جزیرهٔ نیوی» در جنوب انتاریو و مرز آمریکا ایجاد کرد. پاپینو نیز با سایر شورشیان به آمریکا رفت و تشکیل جمهوری کانادای سفلی را اعلام کرد. مکنزی پس از چندی زندگی در آمریکا، سرانجام از سیستم جمهوری آمریکایی نیز ناراضی شد. پاپینو نیز در سال ۱۸۴۹، طرفدار الحاق کانادا به آمریکا شده بود. او از عدهای محافظهکار در شمال کانادا پیروی میکرد که به تقلید کانادا از سلطنت مشروطهٔ پارلمانی انگلیس، معترض بودند.
چند دهه بعد یعنی در سال ۱۸۶۹، شورشی در منطقهٔ رودخانهٔ سرخ در بخش روپرتز رخ داد. این شورش به رهبری «لوئیس ریل» که دولت موقتی به ریاست جان بروس در منطقهٔ روخانهٔ سرخ ایجاد کرد، با هدف انجام مذاکرات استانی با دولت فدرال، بهوقوع پیوست. با پیشرفت مذاکرات، سرانجام ریل توسط شورای موقت استانی بهعنوان رئیسجمهور انتخاب شد. نمایندگی او در اتاوا موفق بود و توانست شورای سلطنتی فدرال را متقاعد کند با اجرای قوانین سلطنت مشروطه پارلمانی مشابه در دیگر استانها، استان مانیتوبا در سال۱۸۷۰ تشکیل گردد.
«پارتی کبکوآ» در کبک با دیدگاههایی نسبت به سلطنت از خصومت گرفته تا بیتفاوتی، به قدرت رسیدند. در فوریهٔ ۱۹۶۸، در جریان کنفرانس قانون اساسی در اتاوا، نمایندگان اتحادیهٔ کبک با حمایت حزب اتحادیهٔ ملی کبک اظهار داشتند که برای استانها، رئیسجمهور استانی میتواند مؤثرتر از نایبالسلطنهٔ منتصب باشد. دوسال بعد، اعضای حزب کبکوآ از قرائت سوگند وفاداری به سلطنت پیش از نشستن بر کرسیهایشان در مجلس، امتناع کردند. سلطنتطلبان به نقش ملکه در افتتاحیهٔ رسمی بازیهای المپیک سال ۱۹۷۶ مونترآل اعتراض کردند و «رنه لوزوک» از ملکه الیزابت خواست تا به توصیهٔ نخستوزیر پیِر ترودو عمل نکند و بازیها را افتتاح نکند. ادامهٔ گفتوگوها در مورد اصلاحات قانون اساسی منجر به این شد که نقش سلطنت در کانادا مورد بررسی دقیق قرار بگیرد و در نهایت به حاکمیت مطلق قانون اساسی کانادا سال ۱۹۸۲ منتهی شود. با اینحال، پیشنهادات برای اعمال تغییرات در دیگر استانها از جمله کبک، بینتیجه ماند.
مفهوم جمهوری بهطور علنی در اوایل دههٔ ۱۹۹۰ مطرح شد. زمانی که پیتر سینیومن در مقالهٔ مکلین نوشت که سلطنت باید بهنفع رئیس دولت از میان برود. سپس در دسامبر سال ۱۹۹۷، پیتر دونولو، سخنگوی نخستوزیر، به رسانهها اعلام کرد که دفتر نخستوزیر در حال بررسی لغو سلطنت است، اما هنوز برنامهٔ خاصی در نظر گرفته نشده است. سپس، درست پیش از سفر ملکه برای برگزاری جشن بزرگداشت پنجاهمین سالگرد سلطنتش، مانلی (وزیر مسئول برای ورود ملکه به اتاوا) اعلام کرد ترجیح میدهد پس از پایان دورهٔ سلطنت الیزابت دوم، آن را با یک نهاد کاملاً کانادایی جایگزین کند که از سوی عدهای از اعضای کابینه، رهبران اپوزیسیون و روزنامهنگاران برجسته مورد سرزنش قرار گرفت.
در سال ۲۰۰۲، گروه شهروندان کانادا برای ترویج لغو سلطنت کانادا بهنفع جمهوری تشکیل شد. روزنامه «گلوب اند میل» در همان زمان کمپینی علیه سلطنت آغاز کرد، اگرچه هيئت تحریریه ادعا میکرد کانادا میتواند بدون تبدیل شدن به جمهوری، سلطنت خود را از میان بردارد. در ژانویهٔ سال ۲۰۱۲ و در کنوانسیون حزب لیبرال، پیشنهادی مبنی بر قطع روابط با سلطنت بهعنوان یکی از برنامههای پلتفرم این حزب ارائه شد که با ۶۷ درصد آراء رد شد. از آنجا که لغو سلطنت مستلزم اصلاح قانون اساسی است که فقط با توافق و وحدت بین پارلمان فدرال و هر ده مجلس قانونگذاری استانها قابل دستیابی است، جمهوریخواهان در رسیدن به هدف خود با مشکل روبرو هستند. بهعلاوه، اگرچه جمهوریخواهان از ایرلند و هند بهعنوان نمونههایی نام بردند که کانادا بتواند از آنها الگو بگیرد، اما دربارهٔ نوع جمهوری و روش انتخاب رئیسجمهور تصمیمی گرفته نشده است. مردم کانادا تا حد زیادی نسبت به این موضوع بیتفاوتاند. تا به امروز، اکثر اقدامات جمهوریخواهان بهشکل اعتراضات در روز ویکتوریا (سالگرد تولد ملکه ویکتوریا) در تورنتو و لابیگری در دولتهای فدرال و استانی برای از بین بردن نمادهای سلطنتی کانادا و اقدامات قانونی علیه پادشاهی بهویژه درمورد سوگندنامهٔ شهروندی و قانون واگذاری ۱۷۰۱، بوده است.
منبع: ویکیپدیا